مرگ جزء جدایی ناپذیر و به تعبیری قطعی ترین رویداد زندگی هر فرد پس از تولد او محسوب می شود. در کنار تجربه های شخصی زندگی، هر مشاوری در موقعیت حرفه ای خود بالاجبار در معرض مشاوره جویی افرادی قرار دارد که یا نگران نحوه ی مواجهه ی نزدیکان خود با رویداد مرگ عزیزی هستند و یا خود را ناتوان از مدارای کارآمد با تبعات مرگ ناگهانی و یا تدریجی عزیزی ارزیابی کرده اند. به طور معمول، سهم بیشتری از مشکلات گروه اول مراجعین را نگرانی آنها نسبت به واکنش های روانی خردسالان اطرافشان نسبت به رویداد مرگ تشکیل می دهد. به همین ترتیب آموزگاران و مربیان پرورشی مدارس نیز با توجه به شمار زیاد کودکانی که با آنها سرو کار دارند، هرساله با عده ای از دانش آموزان روبرو می شوند که در اثر مرگ، فرد با اهمیتی را در محیط زندگی خود از دست داده اند و این در حالی است که شاید بیشترین فشار را در این مواقع، والدین یا سرپرستان این گروه از کودکان تجربه می کنند و بیش از همه نیازمند آگاهی از نحوه ی واکنش روانی کودکان سنین مختلف در مواجهه با واقعیت مرگ نزدیکان و نیز دانستن روش های درست مواجهه با واکنش های کودکان هستند.
واقعیت این است که واکنش کودکان در مواجهه ی با مرگ نزدیکان ، با آنچه در بزرگسالان وجود دارد، بسیار متفاوت است. در سنین کودکی نیز برداشت کودکان از مرگ متناسب با سن و سال آنها فرق می کند. کودکان سنین پیش دبستانی مرگ را به عنوان یک پدیده ی موقتی و قابل بازگشت تلقی می کنند، برای مثال تا سنین 3 سالگی مفهوم مرگ برای کودک غیرقابل درک است. آنها بین سنین 3 تا 5 سالگی، مرگ را به عنوان یک مسافرت طولانی تلقی می کنند و غیر قابل بازگشت بودن آن برایشان قابل فهم نیست. در این سنین مرگ معادل خواب تلقی می شود و اگر فرصت کافی برای صحبت در مورد مرگ را نیافته باشند و یا در اثر برخورد نارسای اطرافیان، اضطراب زیادی را تجربه کرده باشند، ممکن است دچار مشکلات حین خواب و به خواب رفتن گردند. آنها ممکن است نبودن فرد با اهمیت در زندگی را به رفتار غلط خود نسبت دهند و خود را مسئول آن بدانند، بنابراین احساس گنا زیادی بکنند. گاه این احساس گناه کردن ها ممکن است مشکلات جدی در توانایی حفظ آرامش خود، خوابیدن، غذاخوردن و برقراری و حفظ ارتباط با همسالان و بزرگترها را به جای بگذارد.
در سنین 5 تا 8 سالگی برداشت کودک نسبت به مرگ بیشتر از گذشته شبیه افراد بزرگسال می شود، ولی بیشتر کودکان در این سنین هنوز تصور می کنند که این مسأله هرگز در مورد آنها و یا افراد دیگری که آنها می شناسند، روی نخواهد داد. پس از سنین 8 یا 9 سالگی، تقریبا اغلب کودکان می دانند که مرگ بدون بازگشت است و هر آن ممکن است برای خود آنها اتفاق بیفتد. در این سنین کودک علاوه بر اضطراب ناشی از در دسترس نبودن فرد محبوب، دچار اضطراب نیستی خویش نیز می شود. به علاوه تا حدودی قادر است غم و اندوه و اضطراب نزدیکان را پس از رویداد احتمالی مرگ خویش پیش بینی کرده، از آن نیز متأثر گردد. در سنین بعد از 12 سال، علاوه بر موارد فوق، اضطراب نیمه کاره ماندن کارها، تنها ماندن عزیزان، و سرانجام ابهام سفر مرگ، به وضوح در نوجوان قابل مشاهده است.
اگرچه نحوه ی بروز این اضطراب ها ممکن است با بزرگسالان تفاوت های اساسی داشته باشد. مرگ نزدیکان می تواند غم و اندوه فراوان، ناامیدی و خشم زیادی را به بار آورد. وقتی عزیزی از میان خانواده ای رخت برمی بندد، علاوه بر ضربه ی عاطفی و سردرگمی که ممکن است پس از این واقعه به طور مستقیم به کودک دست بدهد، ناراحتی سایر اطرافیان سوگوار و عوارض عاطفی که آنها تجربه می کنند نیز باعث می شود که از میزان مراقبت و حمایت کنندگی شان نسبت به کودک کاسته شود و این خود موجب افزایش سردرگمی و اضطراب کودک می گردد. بی تفاوتی احتمالی و یا واکنش خفیف عاطفی برخی از کودکان، به خصوص در سنین پایین، تا چند هفته پس از مرگ یکی از عزیزان، لزوما پدیده ای غیرطبیعی و نابهنجار نیست و این شاید به خاطر عدم درک کامل آنها از بازگشت ناپذیری فرد متوفی و یا ناتوانی در پیش بینی پی آمدهای منفی آن باشد. اما در مواردی که این بی تفاوتی یا انکار مرگ طول بکشد و یا بروز واکنش های غمگینی بیش از حد به تأخیر بیفتد، می تواند در آینده مشکلات بسیار جدی تری را بوجود آورد.
در موقع تدفین، اگر کودک از شرکت در مراسم بترسد، نباید او را به این کار مجبور کرد. بدیهی است که مشارکت دادن او در مراسم ختم، شب هفت و چهلم و نیز چیدن سفره و … در تسریع ایجاد حالت تعادل مؤثر است. در این شرایط باید به کودک فرصت داد تا به راحتی عزاداری و گریه کند، از خاطراتش با فرد متوفی سخن بگوید و احساس محبت یا حتی کینه ای را که ممکن است نسبت به متوفی داشته باشد، مطرح سازد.
نکته ی بسیار مهم این است که برای کودکان زیر 12 سال، دیدن بدن متوفی توصیه نمی شود و اطرافیان باید ( به خصوص در مواردی که به هر علت جسد از حالت طبیعی خود خارج شده است) از این کار ممانعت به عمل آورند.
با توجه به این نکته که پرخاشگری های کودک ( و حتی بزرگسال) اغلب ناشی از ناکامی آنها در ارضای نیازهای اساسی است و از آنجا که فرد متوفی ارضاء کننده ی بسیاری از نیازهای اساسی، امنیت مادی و عاطفی کودک بوده است، فقدانش به عنوان یک ناکامی عمده می تواند در کودک پرخاشگری زیادی تولید نماید. بدیهی است اگر این پرخاشگری بیش از حد دوام یابد، و یا از شدت خیلی بالایی برخوردار باشد، یاری جستن از یک روان شناس کودک ضروری است. گاهی پس از مرگ والد، برخی از کودکان شروع به بروز رفتارهای کودکانه تر از آنچه متناسب با سن و سال واقعی شان است، می کنند. در این موارد رفتارهای بچگانه تر، وابستگی در غذاخوردن، تلاش برای جلب توجه اطرافیان و نیاز شدید به در آغوش کشیده شدن و حتی بچگانه صحبت کردن در آنها به وضوح دیده می شود.
وقتی که سن کودک خیلی کم است، به دلیل خودمداری که در درک پدیده ها دارد، علت هر آنچه را که در اطرافش روی می دهد، به خود نسبت می دهد ( تا حدود 7 سالگی) . در این هنگام او به احتمال زیاد تصور می کند که سبب اصلی مرگ فرد متوفی، خود اوست. بدیهی است احساس گناه ناشی از این فکر می تواند بسیار اضطراب آور باشد. این اضطراب، خود را در قالب علائم رفتاری متعدد نشان می دهد. اگر این اضطراب دوام یابد، خطر بسیار عمده ای برای سلامت روان محسوب می شود.
نکات مهم
براساس آنچه گفته شد، وقتی با کودکی مواجه می شویم که فرد با اهمیتی را در زندگی خود از دست داده است، می باید به نکات کلی زیر توجه داشته باشیم:
1- کودکان بین 3 تا 5 سال تصور می کنند که فرد متوفی به سفر رفته است.
2- کودکان 5 تا 8 سال تا حدی به مفهوم سفر بی بازگشت توجه دارند، اما ممکن است به هیچ وجه علائم عزاداری از خود بروز ندهند.
3- پس از 8 سالگی مفهوم بی بازگشت بودن مرگ در کودک مستقر می شود.
4- کودکان پس از 12 سالگی، مفهوم نسبتا کاملی از مرگ دارند، ولی ابعاد واکنش های عاطفی آنها می تواند با بزرگسالان تفاوت داشته باشد. مثلا کمتر بگویند، راحت تر غذا بخورند و جتی پر فعالیت تر از قبل به نظر برسند.
5- تقریبا در تمامی مراحل فوق آنچه می تواند مشترک باشد، اضطراب ناشی از ندیدن فرد محبوب است.
6- تا سن 8 سالگی باید مراقب بود که به کودک پیام هایی که حاکی از سفر موقت فرد متوفی است، صادر نشود. زیرا او را منتظر رویدادی خواهد کرد که هیچگاه به وقوع نخواهد پیوست و سازگاری او را با پی آمدهای مرگ تأخیر می اندازد. پس از 12 سالگی نیز کودک به خودی خود می داند که بازگشتی در کار نیست.
7- وقتی فرد متوفی جزو والدین کودک است، اضطراب بی پناهی و فقدان حمایت در کودک آشکارا دیده می شود. لذا در هر سنی که قرار دارد، وجود فردی که با وجود سوگواری بتواند نیازهای پیوستگی و حمایت جویی کودک را پاسخ دهد، ضروری است. شاید به علت شدت حالات انفعالی والد باقی مانده، بهترین کس برای این کار او نباشد، باید در این زمینه حساس بود.
8- باید به کودک فرصت داد تا بدون شرم، ترس و انکار، هیجانات مثبت و منفی خود را به راحتی بروز دهد. در این مواقع وجود بزرگسالی که قادر است در حین نشان دادن اندوه خود، با آرامش به حرف های کودک گوش دهد، او را نگاه کند و به طور مستقیم و یا غیرمستقیم او را حمایت کند، ضروری است.
9- توصیه ی جدی می شود که از مواجهه ی کودک با کالبد در حال غسل و یا دفن متوفی ممانعت به عمل آید ( به خصوص در سنی زیر 12 سالگی). به طور مکرر مشاهده شده است که متعاقب آن کابوس های شبانه، باورهای نادرست از زندگی و مرگ و ترس از خاک، خواب، تاریکی و زیرزمین در کودکان رشد کرده است.
10- در طی مراسم یادبود، همواره مسئولیت های اجرایی متناسب با توانایی های کودک به او محول شود.
11- اگر بروز علائم غم و اندوه و عزاداری، بیش از دو هفته در کودک به تأخیر افتاد، حتما با روان شناس و یا روان پزشک مشاور کودک ملاقات کنید.
12- آنچه در گذر سالم کودک از این وهله اهمیت دارد، واکنش صحیح اطرافیان است ک همتأسفانه در بسیاری از موارد به رغم وجود حسن نیت محض، بسیار پر اشتباه است. لذا ملاقات با مشاوران فوق الذکر می تواند شمار را یاری کند تا به کودک برای درک درست و کسب مسأله ی سازگاری مناسب مدد برسانید.
13- اگر کودک دانش آموز است، باید با مدرسه ی او تماس مستقیم برقرار کرد. شرایط را با مدیر، مربی پرورشی، مشاور و از همه مهمتر آموزگار او در میان گذاشت.
14- کارکنان مدرسه می توانند از طریق دادن فرصت کافی به دانش آموز برای برقراری مجدد سازگاری، بیشترین کمک را بکنند باید در این مواقع به خاطر داشت که مشاهده ی افت تحصیلی موقت و عملکرد نامطلوب تحصیلی در دانش آموز، پدیده ی عجیبی نیست. دادن فرصت به دانش آموز برای صحبت کردن از خاطره ی متوفی، ابراز همدردی دوستان و معلمان با او، بسیار دلگرم کننده است.
15- آموزگار این دانش آموزان باید مراقب باشد که در عین ابراز اندوه خود به کودک و دادن فرصت گفت و گو به او برای طرح مسأله و حمایت از او برای ابراز نگرانیها، غم ها و هیجانات منفی اش، از بزرگ کردن مسأله بپرهیزد. گاهی اوقات دانش آموزی که تاب ه حال خود را در مرکز توجه دیگران احساس نمی کرده است، ممکن است متمایل به بروز احساسات اغراق آمیز و دوام آن برای جلب توجه شود.
16- و سرانجام، به خاطر داشته باشیم که به جای کودک نمی توانیم وضعیتی را تجربه کنیم، بلکه فقط می توانیم در کنار او، تسهیل کننده ی تجربه ی گذار او از فاجعه باشیم. بدیهی است این کار توسل به خدا و زمان می خواهد، پس شکیبایی خود را از دست ندهیم.